سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

جل الخالق

2/1خداروشکر که شازده کوچولوی ما بعد از 8ماه و اندی!!سرانجام تصمیم گرفته یه خورده خودشو روی زمین بکشه!!! مخصوصا وقتی محرک های قوی مثل خودکار و موبایل روی زمین باشه!     2/2شیرینترین منی فسقلی!امروز با روروئکت میرفتی سمت بخاری(باور کن هوا هنوز سرده!)دستتو میزدی به بخاری و یه خورده دهنتو کج میکردی و ملتمسانه منو نگاه میکردی و باز دستتو میزدی... بهار دل منی جیگر طلا!! ...
7 مهر 1392

روزهای جهنمی

2/12چند روز پیش به خاطر سرماخوردگی بردیمت دکتر،دکتر هم یکی دو مدل شربت تجویز کرد واست.خیلی بیقراری میکنی،شبها اصلا آرومو قرار نداری،کم کم دیگه شیر هم نمیخوری.دارم دق میکنم.امشب عمه هات خونمون مهمون بودن بازم بیتاب بودی ولی بعد از رفتن مهمونامون دیگه آروم نمیشدی.ساعت2صبح با آقات بردیمت بیمارستان.دکتر گفت به شربت سرماخوردگی آلرژی داشتی و همین باعث اینهمه بیقراری شده. گریم گرفت،گفتم دیگه شیر نمیخوره،گفت شربتشو قطع کنین کم کم بهتر میشه... 2/14امروز صبح شیر خوردی،نمیدونی چقد خوشحالم،نمیدونی چقد حالم بد بود...شیشه ی عمرمی پسر کوچولو...پسرم امروز از حالت سینه خیز پاشد و نشست! ...
7 مهر 1392

آهای آهای خبر خبر...

خبر خبر!!بالاخره نی نی ما دندون دار شد!!!!! در24امین روز از اردیبهشت زیبا،2تا مروارید خوشگل و سفید اعلام حضور کردن! دیر اومدین،ولی خوش اومدین!!!     آش دندون پختیمو عمه ها و مامانی واسه پسرم هدیه آوردن!     ...
7 مهر 1392

پسر بهاری من

بعد تعطیلات برگشتیم خونه،وقتی بعد از چند هفته برمیگردیم خونه احساس خیلی خوبی دارم.گرچه معمولا با یه خونه منفجر شده،کثیف و پر از گرد و خاک روبراه میشم!ولی همون خونه غیر قابل سکونت!!حس زندگی و شادی داره!حس برگشتن به آرامش گمشده...   شازده کوچولو از بین خیل عروسکاش عاشق این عروسکشه!       گردش بهاری در حیاط امروز19ام فروردینه،بالاخره هوا اونقدر خوب شد که پسر کوچولو رو سوار بر روروئک ببریم تو حیاط. شیرین بیان مادر همینطور که سواری میکرد از گلدونا برگ میچیدوجولان میداد!   شازده پسر به مامانیش کمک میکنه!   ...
6 مهر 1392

اولین سفر شازده کوچولوی من!

فکر کنم تو اولین جوجه 11روزه ای هستی که سوار هواپیما شده! بلیط کرمان خریده بودیم واسه منو تو مادر جونت،کاملا بیخبر از اینکه به نوزادای زیر یک ماهه اجازه پرواز نمیدن(دقیقأ 20روز بعد تو فرودگاه کرمان فهمیدیم)ولی ترافیک به دادمون رسیدو اونقد دیر رسیدیم که بدون بازرسی خاصی تمام پرسنل فرودگاه بسیج شدن تا ما سوار  هواپیما بشیم! وقتی رسیدیم پدر جون و داییات تو فرودگاه منتظر ما(دقیقتر منتظر شما)بودن.20روزی که کرمان بودیم کلی توسط خاله ها چلونده شدی،کلی هم ددر رفتیم!ماهان،سیرچ،تیکدر.حسابی بهمون خوش گذشت! قربونت برم که اندازه بالشت بودی!     ...
4 مهر 1392

آخرین روزهای سال!(222روزگیت مبارک شازده پسر!)

هفت ماه و نیمه که تو مهمون خونه ما شدی!و دقیقا روز24 اسفند222روزه!! در کنار تمام شیرینکاریات،نشستنت،خنده هات،راه رفتن با روروئکت و...   یرقان گرفتی و نزدیک 3ماه طول کشید تا خوب بشی،چند بار در طول زمستون(هربار که رفتیم کرمان!) عفونت گوش گرفتی و منو نصفه عمر کردی،به آنتی بیوتیک آلرژی نشوندی و شدیدا پات سوخت و... وای انگار یه قرن مادری کردم!!!! عاشقتم مامان!عاشقتم که حتی یه بارم محض خاطره گویی از سختی های بچه داریت چیزی نمیگی!عاشقتم،الهی صد سال زنده باشی...   تولد پرنیای عزیزم:     شیطنت مادر و پسر:                 ...
4 مهر 1392